وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART SIXTEEN
کوک: یعنی تو نمیترسی که یونا با خودت آسیب ببنید
جیمین: معلومه که میترسم....اما نمیخوام الکی وقتمو سر این چیزا هدر بدم میخوام تا میشه خاطره خوش بسازم
تهیونگ به فکر فرو رفت هر خاطره ای که از ا.ت داشت گریش...التماسش برا ول کردنش....ازار بدنی....ترسش با دیدم پیاما...خراب شدن لباساش با رنگ.. چسب...جیغ کشیدنش وقتی تو یه اتاق عنکبوت زندانی کرده بود....چقدر بلا سر ا.ت آورده بود اخه؟
تهیونگ: هیونگ من در حقش خیلی بدی کردم
جیمین: پس پاشو جبرانش کن...میدونی من خیلی بلای بدی سر یونا اوردم ولی وقتی گفتم با من آسیب میبنی گفت بدتر از این که انداختیم کما موهامو تراشیدی و اینکارو کردی اونکارو کردی نیست یا با من میای تو رابطه یا دیگه اذیتم نمیکنی....یه ماه شد خسته بودم از دوریش از اینکه اذیت کردن بقیه اون حسو بهم نمیداد...خودمو آدم کثیفی میدیدم اما وقتی دیدم یه دختر کوچولو تو مستی کنارم نشست و تا صبح مراقبم بود نتونستم جلو خودمو بگیرم.....الان ما قرار میزاریم
کوک نگاه اطرافش کرد و پاشد
کوک: هه ا.ت با تهیونگ حرف زده....یونا با تو....سول حتا نگامم نمیکنه چه برسه به حرف...حتا نگفته اذیتم نکن....عمرا بزارم آسیب به همچین دختری از طرف من برسه
تهیونگ خواست از جاش بلند شه که گوشیش شروع کرد به زنگ زدن و شماره ناشناس بود
تهیونگ: الو...
ا.ت: کیم تهیونگ خواهش میکنم کمکم کن(گریه)
ته: ا.ت؟چیشده
ا.ت: سول داره خودکشی میکنه خواهش میکنم بگو جونگکوک بیاد اینجا
ته: ب..باشه الان کجایید؟
ا.ت: ساختمون بیمارستان هانگ خواهش میکنم زود بیاید
تهیونگ: باشه
گوشی رو قطع کرد و بلند شد و دست کوکو کشید
کوک: کجا؟
تهیونگ: وقت نداریم سول داره خودکشی میکنه
کوک: چ..چی؟
ته: میبرمت پیشش راضیش کن
....
ا.ت: سول خواهش میکنم بیا پایین(گریه)
=چرا بیام پایین؟راستش میدونستم که خبر داری افسردم...فقط به روی خودت نیاوردی(اروم)
ا.ت: سول...کوک تو راه اینجاس حداقل تا اون موقع بهم بگو چرا بیخیال خودت میشی
=کوک؟هه اگه زنگبزنی نیاد و اینا شوخیه شاید راضی شدم بیام پایین
ا.ت: چرا اون که دوستت داره
=من نمیخوام ببینمش و ا.ت من بیخیال خودم میشم چون از بچگی درد به نامم بوده...تو چرا وقای اینا رو میدونی باز میپرسی؟
ا.ت: من...چون من با وجود داشتن این دردا نیومدم خودکشی کنم
جونگکوک: هی سول
=تو..تو اینجا چیکار میکنی
کوک: بیا پایین حرف بزنیم(به سمتش دوید)
=(جیغ)جلو نیا وگرنه خودمو میندازم...برو عقب
کوک: ب..باشه....ا.ت میشه از اینجا بری؟
ا.ت: خواهش میکنم دوستمو نجات بده(گریه)
کوک: تهیونگ ا،تو ببر
تهیونگ با ناراحتی دست ا،تو گرفت و بردش توی راه رو
ا.ت: من..من میترسم...سول افسردس(گریه و در حال کندن ناخوناش)
ته: اروم باش کوک میارش پایین
...
۴۰❤️
کوک: یعنی تو نمیترسی که یونا با خودت آسیب ببنید
جیمین: معلومه که میترسم....اما نمیخوام الکی وقتمو سر این چیزا هدر بدم میخوام تا میشه خاطره خوش بسازم
تهیونگ به فکر فرو رفت هر خاطره ای که از ا.ت داشت گریش...التماسش برا ول کردنش....ازار بدنی....ترسش با دیدم پیاما...خراب شدن لباساش با رنگ.. چسب...جیغ کشیدنش وقتی تو یه اتاق عنکبوت زندانی کرده بود....چقدر بلا سر ا.ت آورده بود اخه؟
تهیونگ: هیونگ من در حقش خیلی بدی کردم
جیمین: پس پاشو جبرانش کن...میدونی من خیلی بلای بدی سر یونا اوردم ولی وقتی گفتم با من آسیب میبنی گفت بدتر از این که انداختیم کما موهامو تراشیدی و اینکارو کردی اونکارو کردی نیست یا با من میای تو رابطه یا دیگه اذیتم نمیکنی....یه ماه شد خسته بودم از دوریش از اینکه اذیت کردن بقیه اون حسو بهم نمیداد...خودمو آدم کثیفی میدیدم اما وقتی دیدم یه دختر کوچولو تو مستی کنارم نشست و تا صبح مراقبم بود نتونستم جلو خودمو بگیرم.....الان ما قرار میزاریم
کوک نگاه اطرافش کرد و پاشد
کوک: هه ا.ت با تهیونگ حرف زده....یونا با تو....سول حتا نگامم نمیکنه چه برسه به حرف...حتا نگفته اذیتم نکن....عمرا بزارم آسیب به همچین دختری از طرف من برسه
تهیونگ خواست از جاش بلند شه که گوشیش شروع کرد به زنگ زدن و شماره ناشناس بود
تهیونگ: الو...
ا.ت: کیم تهیونگ خواهش میکنم کمکم کن(گریه)
ته: ا.ت؟چیشده
ا.ت: سول داره خودکشی میکنه خواهش میکنم بگو جونگکوک بیاد اینجا
ته: ب..باشه الان کجایید؟
ا.ت: ساختمون بیمارستان هانگ خواهش میکنم زود بیاید
تهیونگ: باشه
گوشی رو قطع کرد و بلند شد و دست کوکو کشید
کوک: کجا؟
تهیونگ: وقت نداریم سول داره خودکشی میکنه
کوک: چ..چی؟
ته: میبرمت پیشش راضیش کن
....
ا.ت: سول خواهش میکنم بیا پایین(گریه)
=چرا بیام پایین؟راستش میدونستم که خبر داری افسردم...فقط به روی خودت نیاوردی(اروم)
ا.ت: سول...کوک تو راه اینجاس حداقل تا اون موقع بهم بگو چرا بیخیال خودت میشی
=کوک؟هه اگه زنگبزنی نیاد و اینا شوخیه شاید راضی شدم بیام پایین
ا.ت: چرا اون که دوستت داره
=من نمیخوام ببینمش و ا.ت من بیخیال خودم میشم چون از بچگی درد به نامم بوده...تو چرا وقای اینا رو میدونی باز میپرسی؟
ا.ت: من...چون من با وجود داشتن این دردا نیومدم خودکشی کنم
جونگکوک: هی سول
=تو..تو اینجا چیکار میکنی
کوک: بیا پایین حرف بزنیم(به سمتش دوید)
=(جیغ)جلو نیا وگرنه خودمو میندازم...برو عقب
کوک: ب..باشه....ا.ت میشه از اینجا بری؟
ا.ت: خواهش میکنم دوستمو نجات بده(گریه)
کوک: تهیونگ ا،تو ببر
تهیونگ با ناراحتی دست ا،تو گرفت و بردش توی راه رو
ا.ت: من..من میترسم...سول افسردس(گریه و در حال کندن ناخوناش)
ته: اروم باش کوک میارش پایین
...
۴۰❤️
- ۱۸.۰k
- ۲۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط